هیچ

هیچی

هیچ

هیچی

Monster of Despair

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۱۱ ق.ظ

شاید براتون مهم نباشه 

دیگه نمی تونم همه چی برام تکراری شده  بی معنا بی معنی 

دیگه معنی ای برای خودم بودن ندارم  فکر کنم اینجا هم باید خودم نباشم 

مثل دونیای واقعی غیر واقعی باشم 

دیگه نمی خوام تو حرفام حسی پیدا کنید  میخوام اینجاهم بی حس باشم سرد باشم نامفهوم ،

نامفهومی هایی که هزاران مفهوم و معنی پشتشون مخفی شده

دیگه قوی بودن و امید وار بودن هم حدی داره 

بعضی جاها امید به معنی هیچه 

هیچ چیزیه که وجود نداره 

چیزیکه وجود نداره ولی سعی داری به وجودش بیاری 

سعی در بدست آوردن شیعی که وجود نداره  مجبوری برای بدست آوردنش تلاش کنی

و هربار شیع با ارزشی رو ازدست بدی هربار قلبت بشکنه و بدتراز قبلش بشه 

وقتی بچه بودم بدبختی های زیادی کشیدم  خیلی وقتا مرگ رو حس کردم ، دیدم،چشیدم، تجربه کردم ولی اشخاصی رو درکنارم داشتم که بیشتراز قبل امید وارم میکردن 

بهم کلید میدادن کلید درهایی که گمشده بودن 

گمشون کرده بودم 

یادمه سخترین شکستی که تجربه کردم مردن پدر بزرگم بود همیشه بهم میگفت اگه دونیا رو سرت خراب شد منتظر این نباش که کسی واست درستش کنه  خودت از خرابی هاش یه خونه کوجولو دورست کن  و نا امید نشو  بهم می گفت هیولای امید 

چون بنظرش وجود داشتن این همه امیدواری درون روح ی بچه باور نکردنیه 

بهم میگفت اگه کسی رو ناامید  دیدی بهش کمک کن  که دوباره امیدوار بشه  به کارهایی که انجام میده به زندگی کردن به تسلیم نشدن  اگه باوری به وجود امید نداشت  تو امیدش شو شاید اینجوری راهشو باکمک گرفتن از تو پیدا کنه بهم میگفت هیچ وقت از کمک خواستن از دیگران خودمو سرزنش نکنم چون هیچ کی تنهایی به جایی نرسیده اگر هم برسه از لذت بردن با بقیه منع میشه 

بهم می گفت مثل طبیعت باشم دورسته خودش درحال نابودی عه ولی برای بقیه با ارزش و حیاطیه 

طبیعت هم بعضی وقت ها ناامیدی هاشو نشون میده مگه نه؟

درد هاش رو نشون میده همون طوفان که به هرجا برسه ویرانه به بار میاره 

یا زلزله که بهمون نشون میده قلبش پراز شکاف ها و شکستگی هاس

رانش کوه ریزش بهمن همه و همه نشون از درد هاییه که طبیعت تو خودش ریخته ولی باعث همچین بلاهایی میشه که ما انسان ها بهشون میگیم بلاهای طبیعی

وقتی به خودم اومدم دیگه پدر بزرگی نداشتم  وقتی ازم میپرسیدن چه حسی داری الان که پدربزرگت مرده منم میگفتم دیگه هیچکی نیست که باهاش دومینو بازی کنم  مسخرم میکردن می گفتن این چه حسیه که داری اصلا پدربزرگتو دوس داشتی 

چرا گریه نمی کنی مگه مهم نبود برات تو دیگه چه جور انسانی هستی که مرگ عزیزانت برات مهم نیست و فقط به فکر بازی ای 

ولی اونا نمیدونستن که بازی کردن دومینو با پدربزرگم مثل چیدن پله هایی بود که من  برای رسیدن به خوشبختی بالا میکشوندن پله هایی که مهم ترین پایش امید بود 

وقتی بخواطر مریضی قلبی که داشت دوبار به آیسیو رفت  و من هربار بعد مدرسه با خواهرم به دیدنش میرفتم دکترا و پرستارا تعجب میکردن می گفتن با این حالی که داره امید چندانی برای زنده بودن نداره 

تو بیمارستان هم دست بردار نبودم  بعداز آیسیو به ملاقاتش میرفتم و جعبه دومینو رو باخودم میبردم  بهم میگفت تو فسقلی شیطون هنوز از بازی کردن بامن خسته نشدی چطور میتونستم خسته بشم اون فقد پدربزرگم نبود دوستم بود 

اقواممون از اینکه من خیلی به پدر بزرگم نزدیک بودم حسودی میکردن چون پدر بزرگم از دخترا خوشش نمی اومد چون بنظرش ضعیف و جیغ جیغو ان 

ولی بابام میگفت وقتی به دونیا اومدی  جون تو جنگ بودیم پرستارا وقت نکردن بدنتو تمیز کنن و پدرم با همون خونی که بدنتو رنگ کرده بود بقلت کرد 

میدونستم که پدر بزرگم از دخترا خوشش نمی اومد ولی تعجب میکردم که پدرم این داستان هارو انگار که هیچ وقت تعریف نکرده با هیجان و تعجب میگفت  بعد از مدت ها فهمیدم که پدر بزرگم از خون میترسیده  برای هیچ کدوم از ختنه کردن های نوه های پسریش هم نرفته بوده مادم الانم باور نمی کنه که پدربزرگم با پای خودش وقت تولدم پاشو بیمارستان گذاشته بوده 

همش بخاطر  پدر بزرگم بود که یاد گرفتم باهمه مهربون باشم  اگه اون ها سرد بودن باز هم گرم باهاشون برخورد کنم گرمای خودمو به اونا ببخشم

ولی انگار دارم مثل طبیعت میشم دوروسته سرشار از امید و زندگی ام ولی درونم درحال منفجر شدنه و اتفاقات جالبی درحال وقوع نیست 

احساس میکنم لقبم بجا اینکه هیولای امید باشه داره به هیولای ناامیدی تبدیل میشه

میدونم براتون مهم نیست و مهم هم نخواهد بود  احساس میکنم مثل گُلی ام که داره پژمرده میشه و دیگه کسی بهش اهمیت نمیده احساس میکنم دارم نابود میشم و بقیه رو هم به نابودی میکشونم 

دوس دارم وقتی باهاتون حرف میزنم احساس سبک شدن بهم دست میده

ولی فکر نکنم شماهم همین حسو داشته باشید 

فکر کنم از اینکه شخصی رو اعصابتون راه بره متنفرید و اونم یه شخص احمق مثل من که نامفهوم، حرف میزنه عجیبه ،قابل درک نیست و ............

ازاینکه زیاد وراجی کردم معضرت میخوام    میانه .

میدونم کسی اینو نمی خونه فقد برا دل خودم گذاشتم که یکم سبک شه

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۹
☆김 남민☆( -_- )

نظرات  (۱۵)

پسترش خیلی خوشکله

پاسخ:
ممنون خوبه که پسترش به یه دردی خورد

چه بابا بزرگ خفنی

کلی وقتی داشتم این پست رو میخوندم حسودیم شد

من فکر میکنم روحش شاده شاده و هرجا که هست بخاطر داشتنت خیلی خوشحاله

خیلی خوب درکت میکنم..

خیلی قوی هستیاااا

و اینکه هر وقت باهام حرف میزنی کلی خوشحال میشم و اصلا هم رو مخ نیستی

حرفات خیلی هم قشنگن و من میفهممشون..

پاسخ:
پرررررریییییییی
من بخاطر داشتن تو خیلی خوشحالم 
ممنونم ازاینکه اینهمه کلمه رو  خوندی^-^
به اندازه همه کلماتی که تو پست بود دوست دارم ^^
واقعا از اینکه کامت دادی ممنونم 
حسودی چرا؟ 
بیا خودم بابابزرگت شم 
منم وقتی باهات حرف میزنم  خیلی خوشحال میشم 
ممنونم ازاینکه منو میفهمی 
نه رومخم"-"
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۱ ❀❥ KIMM PANI❥ ❀ (جنی بیان )

   هعیی  خدا    میخام   با همه لج کنم 

پاسخ:
عزیزم دونسنگ خوشکلم ی چی بگم ناراحت نمی شی که؟
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۷ ❀❥ KIMM PANI❥ ❀ (جنی بیان )

 بستگی داره 

پاسخ:
میییییییی خخخخووووواااااام بببببگم ککککه
غلت کردی میخوای وبو ببندی ^-^
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۰۹ ❀❥ KIMM PANI❥ ❀ (جنی بیان )

بستم هاها😂😂

پاسخ:
بازش کن-_-
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۱۲ ❀❥ KIMM PANI❥ ❀ (جنی بیان )

نیموخام

پاسخ:
غلت بی جا نکن پانته
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۲۴ ☆김 남 민☆(خاک پای نیکم به مولا-_-)

یه یه یه خودمو لایک کردم خخخخخ ها ها ها هههه هااااا

پاسخ:
ممنوووون یه یه یه هاها ها جواب خودمو دادم هاهاها
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۴۶ ❀❥ KIMM PANI❥ ❀ (جنی بیان )

😐😐

پاسخ:
-_-

توی جنگ؟ جنگ که سال ۱۳۵۹ شروع و سال ۱۳۶۷ تموم شد(هشت سال جنگ تحمیلی)

صبر کن یه لحظه(اتفاق های وب بلوبری در ذهنش تکرار میشپد....)

ت....تو.....چن....چند....سال....سالته؟

 

اما هییی چه پدر بزرگ خوبی! چرا هیچ وقت من نتونستم چنین لذت هایی رو بچشم؟ منم یکی رو دلم میخواد که باهاش راحت باشم! می دوتی همیشه وقتی دوستام توی جمع از با خانواده هاشون و با کل فامیل هاشون بیرون رفتن و شب بیرون موندن صحبت می کنند، من چیزی ندارم که بگم.....احساس می کنم که اونها زندگی باحال تری دارن و فانتزی های من برای اونها کاری تکراری هست....

هیچ وقت اینها و پیش خانواده ام نگفتم.....هیچ وقت نگفتم دلم چی میخواد.....

هیولای امید، میشه بهم امید اینده ی متفاوت رو بدی؟

پاسخ:
جنگ ایرانو عراقو نمیگم-_- 
عراق و آمریکا^-^
۱۷😁😎
هممم ممنونم گوگولی
چون خیلی چیزا به قدر کافی لذت بخش نیستن
خونواده مادری و پدری من خیلی زیادن ولی هیچ کدومشون 
از اینکه خونواده ما وجود داره خوش حال نیست 
فاتزی های هرکسی متفاوته و جالب
میتونی به من بگی ^-^ 
من کمکت می کنم^-^ 
هرچند خودمم درحال نابودی ام 
ولی کمکت می کنم که خودت آیندت رو بسازی ^-^ 

احساس می کنم روانشناس شدم-_-

عراق به دنیا اومدی؟ 

چقدر بزرگی.....

شاید خیلی چیزا لذت بخش نباشن اما من دوست دارم امتحانشون کنم!

تو خیلی مهربونی:)

(اروم بغل کردنت، همون جوری که یه بچه سه ساله یه فرد بزرگتر رو بغل میکنه)

اگه نابود بشی که من دوباره تنها میشم:(

پاسخ:
عهممممم^-^
سن یک عدد است
امتحان کردنشون لذت چیزایی ‌‌که داری رو ازت می گیره

تومحربون می بینی ^-^
آخی منم مثل بزگ ترا خودمو خم میکنم و بلندت میکنن و سرتو میزارم رو شونم^-^
پس سعی میکنم نزارم تنها بشی^-^ 
اونی پیشته^-^

من تو رو بزرگ می بینم.....

چرا لذت چیز های دیگه رو میگیره؟ 

 

اما من همرو مهربون نمی بینم که! پس چشم هام مهربون نمیبینه و تو مهربونی.....

 

پس منم بچه ها میخندم و همون جا اماده ی خواب میشم:)

 

ممنون.....ادم تو تنهایی یا خل میشه یا اروم.....بین این دو تا چیزی نیستXD

 

اونی پبشم میمونه یا وقتی خوابیدم، میره؟

 

 

 

 

پاسخ:
واقعا؟ 
چون لذت به دست آوردن چیز بدیه باید با داشته هات خوش بخت باشی^-^

من غشششششششش تو هم مهربونی که منو مهربون می بینی ^-^

مواضب هستم که آروم تو بغلم بخوابی که بیدارت نکنم^-^

ولی خیلی فرق دارن

نه معلومه که نمی ره  به خوابیدنت نگاه میکنه وقتی که نیمی از چشمات بازه 
و دستاتو بازو بسته می کنی ^-^ 

اینو بدون اونی هیچ وقت بچه هارو تنها نمی زاره وقتی خواهر زاده هام می خوابیدن  خوابیدنشونو نگا میکردم^-^

اوهوم:)

 

باید با داشته هات خوشبخت باشی...... از این جمله خیلی خوشم اومد:)

 

نه من مهربون نیستم، چون بعد از یه مدت ادمای دور و برم برام تکراری میشن....من ادم تنوع طلبی هستم:(  به محض پیدا کردن دوست جدید ، حوصله قبلی هارو دیگه ندارم:(.........با شخصی که اشنا میشم موقع حرف زدن باهاش به این که (یه زمانی یکی دیگه جای اینو قراره بگیره و برام خسته کننده قراره بشه) فکر می کنم:( .....اما تو اون زمان با اون شخص بهترین رفتار رو دارم:( .......خیلی بده....چون من بدون خداحافظی ازشون میرم :'(  

 

ممنون اونی (قبل خواب کنار گوشت میگم که خیلی برام مهم شدی.....چون دارم ضعف ها و عیب هام رو بهت نشون میدم....کاری که جلوی هیچ کس نکردم) 

 

اوییییی خیلی دو....(خوابم برد.....)

 

 

اما من هر وقت یکی میخوابیده از پیشش مبرم چون اگه پیشش بمونم اونقدر سرو صدا می کنم که بیدار میشهXD

پاسخ:
همممم
واقعا خوشت اومد؟ 

خب تنوع بعضی وقتا لازمه  ولی زود فراموش کردن بده 
این کارو بامن نکنی سعی کن رفتارتو خوب کنی چون خیلی ها با این کارت 
ناراحت میشن  متمعنم خودت دوس نداری اشخاصی که دور و ورت ان فراموشت 
کنن و کسی جاتو بگیره 

قابلی نداره عزیزم واقعا؟ من اون قدرام مهم نیستم عزیزم ممنونم که بهم اعتماد داری 

خخخخ چقدر زود

باید مواضب باشم پیش تو خوابم نگیده"^"
دوتا خواهر منم این طورین 

اره به نظرم جمله ی پر مفهومی بود....:)

 

من یکم زیادی تنوع دوست دارم فکر کنم.....تو اونی منی چرا باید اینکار رو بکنم؟(یه سوال از خودم:چند بار این حرف رو‌ زدی؟) اره اگه تو هم به جای من به یکی دبگه بگی گوگولی و من برات خسته کننده بشم، باعث میشه ناراحت بشم، پس من چند نفر رو ناراحت کردم؟ باید دوباره برم پیششون؟

 

 

عهههههه (بچه سه ساله عصبانی میشود) میگم مهمی ، میگی نیستی ؛ میگم مهربونی ، میگی نیستی.....ایییش فقط مهربونی و مهم و قابل اعتمادی همین......

 

 

دو تا خواهر داری؟ سه تا بچه هستید؟:)

 

 

پاسخ:
عم گوگولی لقبت نیست برات یه لقب که دوس داشتن منو نشون میده بهت میدم
نه تو خسته کننده نمی شی عزیزم گوگولی منی تو^-^

خدا یاخدا"^" چشم هرچی بچه گوگولی بگه

نه سه تا خواهر چهارتا برادر ^-^ 

من خوابم میاد.....من رفتم بخوابم فردا بهت جواب میدم...

شب بخیر اونی...

پاسخ:
منم دیشب رفتم دعاکنم خخخخخ
دیشب شب به خیر 
امروز صبح بخیر^-^

اونییییی چی کار کنم؟ با چه رویی برم تو وب اوناییی که یهو بی خبر از پیششون رفتم،کامنت بزارم؟ بهشون چی بگم؟ بگم که وبتون رو گم کرده بودم؟ یعنی دروغ بگم؟ اما من که وبشون رو چک می کردم اما فقط حوصله کامنت گذاشتن نداشتم......قشنگ گند زدم:(

 

سه تا خواهر و چهار تا برادر؟ واو چه باحال:)

پاسخ:
خب خی لیا این طورین این مشکل تو نیست 
نه لازم نیست دروغ بگی  حوصله درست نیست 
تو فقد چیزی برای گفتن نداشتی چیزی نداشتی بگی که گفتگورو شروع کنی 
منم اولاش این طوری بودم  گند چیزه ؟ گندم و میگی 🌾🤔🤭😁😆
خودتو نگران نکن اونا حتما درک می کنن 

آره بامن میشیم چهارتا خواهر خخخخ 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">